اصلاً «راهِ بهشت»، از این دنیا میگذرد.
حالا این دنیا هم مانند «سِجْن» است، مانندِ «جهنّم» است. «جهنّم» یعنی محیطی که در حقیقت «به شدّت مطالب و موضوعات در حالِ برخورد باهماند» و شما باید از بینِ اینها خودتان را نجات دهید و یک «راهِ باریکی» هست [که اگر معبد شائولین را دیدهاید، جایی که دائماً از جوانب مختلف دارند آن گردانندههایی که حالت چوب دارند در حالِ چرخشاند و این شخصِ قهرمان و آن کسی که در حالِ پرورش خود است، باید از بینِ اینها رد بشود و مسلماً هر یک از اینها ضربهای هم به او میزنند؛ و او میتواند از بینِ اینها به «مقصد» برسد. و البته این ضربهها هم او را آبدیدهتر میکنند و قویتر میکنند برای گذر از مراحلِ سختتر]؛ این است که میگویند «راهِ بهشت» جز از «جهنّم» نمیگذرد. جهنّم همین دنیاست. ولی جهنّم همان «راهِ بهشت» است. و هیچکس به بهشت وارد نمیشود به جز از طریقِ جهنّم، از طریقِ گذرِ از این جهنّم یا همین «زمینی که سربهسر با بلا یا چالش پوشیده شده است». و به قولِ آقای جوادی: «نادان است کسی که در طولِ زندگیِ این دنیا انتظارِ راحتی و آسایش داشته باشد». یعنی اینجا خب مشخصاً همان جایی است که اسبِ وجودِ ما را مانندِ آن سوارکاری که برای آماده کردنِ اسبش برای مسابقه، دائماً او را میدواند، دائماً چیزی هست که به آن میگویند «جُل»، لباس ِکلفتِ نمدگونهای هست به اسب میپوشانند که عرقش را درمیآروند، میدوانانند او را و حتی بارِ سنگین روی دوشش میگذارند تا آماده بشود برای مسابقه. در زمانِ مسابقه یک چَبُکسوار، یک بچۀ خیلی کموزنی میآید{ و این اسب را } ولی ماهر، با مهارت که در واقع از همۀ آن توانمندیهای عقلیِ لازم برای شرکتِ در این مسابقه و برنده شدن برخوردار است. راه را خوب میداند، پیچها و مشکلاتش و تنگناهایش را خوب میداند، به قدرت و توانِ اسبش واقف است، میتوان با افسار زدن و مهندسیِ آن افسار،